پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : 
سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهمترین چهرههای سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخستوزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.
«انتخاب» هر شب یادداشت های روزنوشت علم را منتشر می کند.
یکشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۵۱: صبح زود برخاستم، به بیمارستان رضاشاه کبیر رفتم. در آن جا قرار است چشم علیا حضرت ملکه پهلوی - ملکه مادر - را دو طبیب آمریکایی عمل بکنند، عمل کاتاراکت است. شاهنشاه تشریف بردند، ملکه پهلوی را برداشته و شخصاً به بیمارستان آوردند. فوق العاده ژست بزرگوارانه ای بود. ملکه که از عمل خیلی وحشت داشتند، به قدری تحت تأثیر لطف شاه قرار گرفتند که اصل عمل از یادشان رفت. باری عمل به خوبی برگزار شد و این جراحها واقعاً معجزه کردند، زیرا عمل را ظرف یک ربع ساعت انجام دادند و بعد هم علیا حضرت را نخواباندند. بر حسب تصادف چشم خانم مرا معاینه کردند، برای یک ناراحتی خیلی کوچکی که داشت. گفتند: فوری باید عمل بکنیم وگرنه سرطان چشم خواهد گرفت. یاللعجب از این تصادف! یک قسمت چشم را به آسانی، ظرف ده دقیقه برداشتند.
در یک ساعتی که شاهنشاه در بیمارستان تشریف داشتند، من شرفیاب بودم و از هر دری سخن رفت. تصمیم اتخاذ فرمودند که اگر به سویس تشریف نبرند، به هر صورت به انگلستان تشریف ببرند.... عرض کردم: بر اثر رأفت و عطوفت شاهنشاه، زمینه بزرگ تبلیغاتی در سویس از دست ما رفت. ناراحت شدند.
از اخبار مهم جهان سخن گفتیم. از جنگ ویتنام و خطر آن برای انتخابات نیکسون که دوست ماست. از مسافرت کاسیگین به بغداد و مشکلاتی که بعدها برای ما به وجود می آید.
دیروز به سفیر انگلیس گفته بودم، شما آن قدر به غفلت گذراندید که بالاخره جبهه غربی ما به دست کمونیستها افتاد. وضع افغانستان هم که چون افسران ارتش آن در شوروی تعلیمات دیده اند، بسیار خطرناک است. شوروی در بنگلادش و هند هم که جای پا باز میکند. وضع کشور شاهنشاهی بین این همه کمونیست روشن است! هر قدر شاهنشاه به شما در گذشته متذکر شدند، اعتنا نکردید. گفت: [بله، وضع جدی به نظر جدی میرسد] Yes it seems serious. این هم شد جواب؟
تا غروب در بیمارستان حضور علیا حضرت ملکه مادر ماندم.
سر شام رفتم - کاخ والاحضرت اشرف. چون نخست وزیر هم دعوت داشت، فرصت عرایض نشد. چند نامه و تلگراف امضاء فرمودند. تنها صحبت قابل توجه این بود که به عرض رسید، تیم فوتبال پرسپولیس ایران تیم اوروگوئه را زد و استادیوم یک پارچه احساسات شده بود. شاهنشاه فرمودند: عجیب است که مردم، سر شیرهای دستشوییها و مستراحهای استادیوم صدهزار نفری را میدزدند. برای چه؟ نخست وزیر عرض کرد: تربیت ندارند. من عرض کردم: ممکن است، ولی مثل این که [اینها را] از خودشان نمی دانند، یعنی متعلق به خود نمیدانند. مثل این است که این وسائل مال غیر و متعلق به غیر است. شاهنشاه فرمودند: این که بیشتر باعث تعجب می شود. عرض کردم: خیر، برخورد ما با مردم طوری است مثل این که ما قشون غالب هستیم -یعنی دستگاه هیئت حاکمه ـ و مردم، مردم یک کشور مغلوب. شاهنشاه خیلی به دقت گوش دادند و والاحضرت اشرف هم تصدیق کردند. نخست وزیر خواست بین صحبت بدود، دیگر شاهنشاه مطلب دیگری پیش آوردند. من البته دلائل خصوصی خودم را در این زمینه خواهم گفت.